جدول جو
جدول جو

معنی بیدار گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بیدار گردیدن
(نَشْوْ)
بیدار گشتن. سر از خواب برداشتن، کنایه از هشیار و آگاه گردیدن:
هرکه او بیدار گردد بندۀ ایشان شود
زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیدا گردیدن
تصویر پیدا گردیدن
آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
علیل و رنجور شدن. عل ّ. اعتلال. قعم. اقعام. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ شاحْ حَ)
حامله شدن. رجوع به باردار شدن شود: علق، علاقه، علق، علوق، تلقّی، عقوق، عقق، باردار گردیدن زن. (منتهی الارب). رجوع به باردار گشتن و باردار شدن شود: فرعون بر تخت و در خواب بود، هر دو خلوت کردند زن باردار گردید. (قصص الانبیاء ص 90)
لغت نامه دهخدا
(بَ فُ دَ)
مایل بخریدن چیزی شدن. خریدار شدن، طالب شدن. موافق شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پدیدار گردیدن
تصویر پدیدار گردیدن
نمایان گشتن ظاهر شدن پدید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردار گردیدن
تصویر باردار گردیدن
باردار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیدا شدن، آشکار شدن: تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد - هم گلی دیده است سعدیتا چو بلبل میخروشد. (سعدی)، ایجاد شدنبوجود آمدن، ممتاز شدن مشخص گردیدن: بیدار چوشیداست پدیدار و لیکن پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار